روایتی از صف دراز متقاضیان ویزا مقابل سفارتخانه ها ، چرا می خواهند از ایران بروند؟
به گزارش عکس پارسی، این روزها که تب مهاجرت بالا رفته، خبرنگاران سری به صف های چند سفارتخانه پرمتقاضی برای مهاجرت زده و از کسانی که عطای رفتن را بر ماندن درخانه پدری ترجیح داده اند به گفت وگو نشسته است.
جهت دریافت خدمات پلان دوبلکس کوچک با گروه ساختمانی آبان در ارتباط باشید. گروه آبان با سالهای تجربه طراحی معماری و ساخت و مشارکت در پروژه های کوچک و بزرگ بهترین انتخاب جهت مشاوره و اجرا میباشد.
حمیدرضا بوجاریان - هرکدام از صف ایستاده های جلوی سفارتخانه های خارجی در تهران، سودایی درسر دارند؛ عده ای برای اقامت، بعضی برای کارکردن، تعدادی کمتر برای گردشگری و تجارت و عده ای هم برای ادامه تحصیل در دانشگاه های معتبر به فکردریافت ویزای یکی از کشورهای عمدتا اروپایی اند. در این میان، بعضی هم هستند که برای تازه کردن ملاقات با دوستان و اقوامی که در دیگر کشورها دارند بار سفری چند روزه بسته اند و هیچ کجا را بهتر از خاک کشور خود برای ماندن ترجیح نمی دهند. در این روزها که تب مهاجرت بالا رفته، خبرنگاران سری به صف های چند سفارتخانه پرمتقاضی برای مهاجرت زده و از کسانی که عطای رفتن را بر ماندن درخانه پدری ترجیح داده اند به گفت وگو نشسته است.
- در جست و جوی مکانی بهتر
خیابان بخارست؛ معمولاً پنجشنبه ها مانند خیابان های دیگر شهر آن قدرها هم که باید، خلوت نیست. با ورود به خیابان، جمعیتی فشرده و پرتعداد را می توان از دور دید که خودروهای زیادی دور و اطرافشان هست. با نزدیک شدن به ساختمانی که جمعیت، مقابلش ایستاده اند و تابلویی که تعلق ساختمان را به جمهوری فدرال آلمان نشان می دهد، معلوم می گردد که جمعیت حاضر برای دریافت ویزا و خدمات کنسولی آمده اند. مراجعه نماینده ها بیشتر جوانانی هستند که تک و توک بینشان افراد سالخورده هم دیده می گردد. دختری جوان بین جمعیت با قدی که به مدد کفش های پاشنه بلندش او را از دیگر حاضران متمایز نموده توجهم را جلب می نماید. دختر کناری ایستاده و پک های عمیقی به سیگار وینستونش می زند و با ولع دود آن را به کام می کشد و در همین حال، پاشنه چکمه های قهوه ای اش را روی اندک برف باقی مانده از بارش های چند روز گذشته، فرو می نماید. شیطنت بچگانه دختر مدتی است بلای جان برف ها که حالا به تکه ای نازک از یخ تبدیل شده اند شده و دختر جوان با اندک زوری که وارد می نماید، یخ ها را می شکند و اینطور خودش را سر صبح جلوی ساختمان سفارت سرگرم نموده است. یخ های ریزریز شده جلوی پاهای سمیه حکایت از طولانی بودن زمان انتظار و بازی این دانشجوی فارغ التحصیل رشته اقتصاد دانشگاه تهران دارد. جلوی در سفارت آلمان مملو از افرادی است که بعضی شان مانند او خودشان را مشغول نموده اند تا نوبت رسیدگی به تقاضایشان از طرف سفارت برسد و عده ای دیگر سر در گریبان این پا و آن پا می نمایند. سمیه که از سرمای آزاردهنده اول صبح دست هایش را در کت بلندی که پوشیده پنهان نموده است، نوبتش جلوتر از چند نفر دیگر است. سر صحبت را با او باز می کنم و از اینکه از کی منتظر است تا نوبتش برسد می پرسم. می گوید: شانس آورده که زود از خانه بیرون زده است و با استفاده از خلوتی روزهای پنجشنبه خودش را به سفارت رسانده؛ چند هفته است مدارکم رو برای دریافت ویزا دادم سفارت. گفتن امروز بیام برای آنالیز مدارکم به بخش تأیید مدارک. فکر می کردم ساعت کارشون 6 و نیمه اما یه ساعت زودتر رسیدم و الان 2 ساعته که منتظرم تا برم داخل. می پرسم چرا می خواهی ویزا بگیری؟ جوابش را سرراست و بدون حاشیه رفتن می دهد؛ اینجا راحت نیستم. می رم جایی که هم پول در بیارم هم اینکه اگه شد درسم و ادامه بدم. دختر جوان قبل از اینکه مجال سؤال بعدی را به من بدهد با سؤالی که غافلگیرنماینده است، می پرسد: تو برا چی می خوای بری؟. کمی دست دست می کنم تا جواب قانع نماینده ای پیدا کنم. می گویم: منم می خوام برم اما دودلم و هنوز به نتیجه نرسیدم. سمیه که از نوبتش کمی فاصله گرفته درحالی که بین جمعیت چشم می دواند تا بداند صف چقدر جلو رفته، می گوید: پسر، اینکه فکرکردن نداره. برو اگه می تونی، نمون اینجا. اگه نگران پولشی برو اتریش یا بلژیک. ارزون تره از آلمانه. هم اروپاست هم ارزون تره و هم بهت اجازه کار می دن. مثل آلمان نیست. نترس بری ضرر نمی کنی. با خنده حرفش را اینطور ادامه می دهد: اونجا زن هم می گیری، اقامتم بهت می دن. از این بهتر چی می خوای. و بعد بدون اینکه منتظر جوابم بماند خداحافظی می نماید تا نوبتش از دست نرود.
- جهانی ما کاغذی؛ جهانی دیگران تخصصی
برای اینکه بتوانم با دیگر افرادی که درصف هستند، سرحرف را باز کنم، داخل صف جلوی سفارت می روم. انتهای صف چند جوان که هرکدامشان کیفی در دست دارند و گعده ای به راه انداخته اند با هم حرف می زنند. کمی به حرف هایشان گوش می کنم، می فهمم که رضا درخواست ویزا داده است. 3نفری هم که همراهش هستند فقط برای کنجکاوی و دیدن سفارت آمده اند و کاردیگری ندارند. سعی می کنم سرحرف را با رضا باز کنم. متوجه می شوم رضا مکانیک است و درکارش تخصص دارد. با اینکه تخصصش پولساز است می گوید از اوضاع زندگی اش راضی نیست؛ من دیپلم هم ندارم و همه زندگی مو کارکردم. از بچگی توتعمیرگاه بزرگ شدم. هرماشینی بگی بلدم تعمیر کنم. فقط کافیه صدای موتوررو بشنوم تا بهت بگم درد ماشین چیه. بی خود آچار دست نمی گیرم و مردم رو تلکه نمی کنم اما با اینکه تخصص دارم همه می گن باید مدرک داشته باشی که بتونی سری توسرها دربیاری. حرف های رضا را همراهانش با سرتأیید و هرکدامشان از کارهای او تمجید می نمایند. می پرسم مگر مسئله ای برای کارکردنش پیش آمده است. دستی به موهای جوگندمی اش می کشد و می گوید: پارسال بود که یکی از آشناها گفت که تو شرکتشون که زیرمجموعه وزارت نفته، یک آدم آچار به دست حرفه ای احتیاج دارن و حقوق خوبی هم بهش می دن. بهم گفت با شناختی که از من داره حتما می تونم جذب بشم. رفتم شرکت و کلی آزمون عملی دادم و شدم نفر اول. بعد گفتن برو مدارک تحصیلی و این چیزها تو بردار بیار برای قرارداد. منم که مدرکی نداشتم بهشون داستانم و گفتم. گفتن قانونه و باید حداقل دیپلم داشته باشم تا جذبم کنن. به همین راحتی یکی دیگه رو جای من گذاشتن که اصلا کارشو مثل من بلد نبود. و بعد با حسرت حرفش را اینطور ادامه می دهد: تو این کشور همه دنبال مدرک کاغذی ان نه تخصص. تخصص اولویت دومه و مدرک تحصیلی اولویت اول همه. کجای جهان رو دیدین که نیروی متخصص شو بیکار نگه داره و افراد با مدرک اما بی تخصص رو جذب اداره هاشون کنن. رضا اهل فضای مجازی است و 2سال است که با یک ایرانی در حومه برلین آشنا شده است که او هم مکانیکی دارد. دوست رضا به او گفته ویزای سفر به آلمان را بگیرد تا او کارهای مربوط به کار و اقامتش را انجام دهد: یکی از دوستام برلین کار و زندگی می کنه. می گه تخصص، اونجا خیلی مهمه و کم از مدرک تحصیلی نیست. آدمای متخصص رو اونجا زود جذب می کنن. منم می خوام برم شانسم و امتحان کنم. شنیدم نیروی متخصص در اروپا خیلی کمه و اگر نیروی تخصصی کم باشه، از کشورهای دیگه نیرو جذب می کنن. مکانیکی هم یکی از این کارهاست. به رضا می گویم نمی ترسد هزینه ای که می نماید هدر برود، می خندد و می گوید: فدای سرت. اگه نشد خیلی ضرر نمی کنم و دوباره برمی گردم سر جای اولم.
- می رم برا ادامه تحصیل
تحصیل نموده ها عطش بیشتری برای مهاجرت به کشورهای اروپایی دارند؛ تحصیل نموده هایی که نه تنها مشوق ها از درون خانواده و حتی از بیرون کشور برای جذب و جلبشان به کشورهای اروپایی کم نیست. تحصیل نموده های دانشگاه های معتبر ایران، این روزها از مشتریان پرو پا قرص درخواست ویزا و اقامت در کشورهای اروپایی هستند. بسیاری شان براین اعتقادند که رفتن به کشوری دیگر، دریچه ای تازه از علم را روی آنها باز می نماید. مثال های زیادی هم می زنند و از موفقیت دانشجویانی سخن به میان می آورند که با رفتنشان از ایران، سری میان سرها در آورده اند. ماندانا، دانشجوی سال آخر رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف است که می گوید اساتیدش به او گفته اند برای ادامه تحصیل به دانشگاه های معتبر کانادا یا آمریکا برود. او هم دنبال حرف استادش را گرفته و برای پرس وجو از این و آن دنبال بهترین انتخاب برای رفتن است. او برای سفری چند روزه به آلمان درخواست ویزا داده است، می گوید: پسرخاله ام آلمان است. قرار است چند روز پیش او بروم و با هم چند دانشگاه اروپا را آنالیز کنیم و ببینم که شرایط ادامه تحصیل چطور است و ایرانی ها را قبول می نمایند یا نه؟ او نگران این است که تحریم های آمریکا باعث گردد، تحصیل او در کشورهای اروپایی با مشکل روبه رو گردد؛ راستش می ترسم برم آمریکا و توی دانشگاه های آمریکایی درس بخونم. شنیده ام دانشجوهای ایرانی در آمریکا محدود شدن. برای همین کشورهای اروپایی روترجیح می دم تا برای رفت وآمد نه برای من و نه برای خانواده ام مسئله ای پیش نیاد.
- ترکیه برای سرمایه گذاری
سفارت آلمان تنها، سفارتخانه ای نیست که مشتری زیاد دارد. جلوی بعضی دیگر از سفارتخانه ها هم شلوغ است. سفارت ترکیه یکی از همین مراکز دیپلماتیکی است که مسئولان این کشور، حساب ویژه ای روی مهاجرت ایرانیان به آن باز نموده اند. زمان پاسخگویی نسبتا کوتاه در این سفارتخانه و گیر و گورهای اداری کمتر به نسبت کشورهای اروپایی دیگر، باعث شده جمعیت کمتری مقابل سفارت ترکیه حاضر باشند. مهدی ازجمله کسانی است که ویزایش را گرفته و برای تهیه بلیت هواپیما عجله دارد. او که تازه از سفارت بیرون آمده، سر و وضع مرتبی دارد و یک لکسوس سفید با مردی که سن و سالی از او گذشته آن سوی خیابان منتظر اوست. مهدی از دریافت ویزایش راضی است و می گوید: اولین باره که می خوام به یه کشور خارجی سفر کنم. پدرم 3 تا خوونه تو ترکیه خریده و یکی از خونه ها رو می خواد به اسمم بزنه. وقتی خونه رو گرفتم، اقامت ترکیه هم می گیرم و فکر نکنم دوباره برگردم ایران. می پرسم دلت برای ایران تنگ نمی شه، می گوید: اولش سخته، بعدش درست می شه. اونجا، اون قدر چیزای جدید و بهتر می بینی که یادت می ره ایران کجا بود؟ جهانی امروز جهانی مرزها وگیرکردن تو این حرفا نیس. صدای بوق ماشین آن سوی خیابان، مهدی را فرامی خواند. مهدی هم عذرخواهی می نماید و سریع سمت ماشینی که منتظرش است می رود.
منبع: همشهری آنلاین